قسمت نوزدهم
نوشته شده توسط : طیبه اسماعیل بیگی

- احتمال می دم استاد برنامه نویسیمون، تو سلف که ما رو با همدیگه دیده، همه چیزو در مورد خانوادمون از یکی شنیده، برای همینم امروز سر کلاس اینجوری رفتار کرد!

آمیتیس که تا کنون فقط در سکوت، به ماجرا گوش می داد، نگاهی به بشقاب نیمه خالی اش انداخت و بعد نگاهش را بالا آورد و به رامیس چشم دوخت و خیلی خونسرد گفت:" خب، اینکه بد نیست!... استادتون هواتو داره!" رامیس چند لحظه ای در سکوت نگاهش کرد، چرا آن دو که از لحاظ ظاهر، کاملاً شبیه به یکدیگر بودند، از لحاظ اخلاق و روحیه و طرز فکر تا این حد متفاوت بودند! آهی کشید و سعی کرد قضیه را از دیدگاه خودش، توضیح دهد:" رفتار استاد موجب شد، بچه ها علیه من جبهه بگیرن، این کجاش خوبه؟!" آمیتیس که انگار مسئله ای بدیهی را توضیح می دهد، ابروهایش را بالا داد و چشمهایش را از سر بی حوصلگی، خمار کرد:" بچه هاتونم اگه بفهمن تو دختر رئیس دانشگاهی، همه طرفدارت می شن!... اتفاقات امروز به خاطر رفتار استادت نیست، به خاطر بی اطلاعی همکلاسیاته!" رامیس می دانست که آمیتیس این را از روی تجربه می گوید. آمیتیس عادت داشت هرکجا که می رفت، به نحوی به همه می فهماند که خانواده آنها تا چه حد متشخص است و تا چه حد دیگران باید به آنها احترام می گذاشتند. رفتار و فخرفروشی ای که رامیس، اصلاً از آن خوشش نمی آمد! او به خوبی فهمیده بود که توضیح دادن، هیچ فایده ای ندارد، چرا که آن دو کلاً اصول و دیدگاهشان یکی نبود، بنابراین تصمیم گرفت که فقط مستقیماً خواسته اش را مطرح کند:" می تونم یه خواهشی ازت بکنم؟!" آمیتیس حدس می زد او چه می خواهد بگوید و تصمیم گرفته بود که قبول کند در دانشگاه، او را نبیند اما شرایط را به گونه ای فراهم کند که خواهرش مجبور شود با او روبرو شود، تا عیناً بفهمد که فاش شدن هویت خانواده شان، به نفعش است نه به ضررش؛ از اینرو با ملایمت گفت:" حتماً!... چی می خوای؟!" رامیس با اینکه امیدی به جواب مثبت نداشت، با صبر و تحمل، سعی کرد به آرامی خواسته اش را مطرح کند:" میشه خواهش کنم، چند ماهی رو با ماشینت به دانشگاه نیای؟! آژانس بگیر!... اینجوری من و باران بیشتر با هم آشنا میشیم و باران می فهمه که من، اصلاً از جریاناتی مثل جریان امروز، خوشم نمیاد و موقعیتمو درک می کنه!" این خواسته خیلی بیشتر از انتظار آمیتیس بود! در حالیکه چشمهایش از تعجب گرد شده بود، با حالتی نیمه جیغ گفت:" چی؟!... با ماشین نیام دانشگاه، فقط برای اینکه باران نفهمه ما کی هستیم!؟... اصلاً این باران کیه که تا این حد برات مهمه!؟... تازه شاید اگه بفهمه تو کی هستی، بیشترم ازت خوشش بیاد!... این دیگه چه وضعیه!؟" رامیس سعی کرد با صبر و خونسردی و با ملایمت جوابش را بدهد:" ببین آمیتیس!همه مثل تو به مسائل نگاه نمی کنن!... باران بیشتر شبیه منه تا تو!" آمیتیس حسابی لجش گرفته بود. حس می کرد در این جمله، نوعی توهین نهفته است:" این باران از چه جور خانواده ایه!؟" رامیس نیز کم کم طاقتش را از دست می داد:" من چه می دونم! و برامم مهم نیست!" آمیتیس پوزخندی زد:" معلومه که برات مهم نیست!... شرط می بندم مثل چند سال پیش، دوباره جذب یه آدم بدبخت و بیچاره و سطح پائین شدی!" ایندفعه رامیس از عصبانیت آتش گرفته بود، از سر میز ناهارخوری برخاست و در حالیکه عصبانیت از چشمانش می بارید و دستهایش صاف در دو طرف بدنش قرار گرفته بودند و مشت شده بودند و تمام عضلات بدنش منقبض شده بود با تحکم گفت:" می تونستی خیلی راحت بگی که اینکارو نمی کنی! هیچ دلیلی برای توهین به من یا آدمایی که من دوست دارم و بهشون اهمیت می دم، وجود نداره!" آمیتیس که از اینکه خواهرش را آزرده بود، دلش خنک شده بود، با بی تفاوتی گفت:" اینکه از همون اول، معلوم بود که من توی یه نقشه غیرمنطقی و بچگانه شرکت نمی کنم!... اونم بخاطر آدمی که اصلاً معلوم نیس اصالت داره یا نه!" رامیس جوابش داد:" اصالت فقط پول و تحصیلات نیست!" آمیتیس پوزخندی زد:" تعریف تو از اصالت خیلی ابتدائیه!" و در دل اندیشید:" نمی دونم چرا بابا همیشه فکر می کنه تو باهوشتر و بهتر از منی، در حالیکه تو همیشه با کارات، سرافکنده اش می کنی!" در آن لحظه، رامیس، احساس می کرد آن کسی که سطحی و سطح پائین است، خواهرش است و اصلاً دلیلی وجود ندارد با بحث کردن با چنین آدمی، ارزش خود را پائین بیاورد، بنابراین بدون گفتن کلامی، به سمت اتاقش به راه افتاد.





:: موضوعات مرتبط: قسمت 16-20 , ,
:: برچسب‌ها: داستان،صبور،اثر،طیبه،اسماعیل بیگی ,
:: بازدید از این مطلب : 71
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1396 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: